وصیتی که نانوشته ماند
وصیتی که نانوشته ماند
روز پنجشنبه ،چهار روز قبل از ارتحال پیامبر اسلام (صلی علیه و آله)در حالی که آن حضرت در بستر بیماری وخانه اش آکنده از بزرگان صحابه و مومنانی بود که برای عیادتش آمده بودند ،با آگاهی از حوادث آینده ،برای آخرین بار خواست که مهم ترین رسالت را یکبار دیگربیان کند و خط سیر آینده حکومت اسلامی را ترسیم نماید و اصحاب آن را بنویسند،شاید از این طریق،جلوی بهانه های مخالفان خلافت حضرت علی (علیه السلام)گرفته شود،لذا فرمود:قلم بیاورید تا چیزی بنویسم (یا بگویم بنویسند) که بعد از آن هرگز گمراه نشوید!
برخی خواستند بیاورند؛ولی «عمر بن خطاب»مانع شد و گفت:درد بر او غلبه کرده و هزیان می گوید،قرآن نزد ماست و همان برای من کافی است.
در میان حاضران اختلاف شد؛برخی سخن عمر را تایید کردند و برخی خواستند بیاورند و در نهایت به حضرت عرض کردند:آیا قلم بیاوریم ؟حضرت فرمود ند:آیا پس از این سخنانی که گفتید؟!نه؛ولی شما را به نیکی به اهل بیتم توصیه می کنم.آنگاه روی خود را از آنان برگرداند تا برخواستند و رفتند و فقط نزدیکان حضرت در کنارش باقی ماندند .
(ماهنامه اطلاع رسانی ،پژوهشی ،آموزش مبلغان ،دی1392ريا،ص22،شماره172.